#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_3
همینجور داشتم به خودم لعنت میفرستادم که با دیدن صحنه ی روبروم دهنم یه متر باز شد ...
در پورشه باز شد و یه پسر جوون ازش پیاده شد..چهره اش از زیر اون عینک بزرگ و مارکش دیده نمیشد ...
ترسیده بودم ولی نباید کوتاه میومدم...اگه کوتاه بیام باید تموم پس اندازها و ارث و .... بیخیال شم... خونسردی مو حفظ کردمو عینکمو رو چشمم زدم و مثل اون آقای خدای اعتماد به نفس از ماشین پیاده شدم ...داشت با چشمای تاریکش ماشینها رو بررسی میکرد ...
نمیدونستم زیر اون عینک چی پنهونه ...اخم؟؟ تعجب؟؟ عصبانیت؟؟ یا...حتی بی اهمیتی....
باید سیاست به خرج بدم ...آرهههه
با حالتی طلبکارانه رفتم جلو و بلند گفتم
-حواست کجاست آقا ....
چشم از ماشینش برداشت و برگشت سمتم و عینکشو برداشت...
ابروهاش رفت بالا
چشماش طوسی و براق بود ...مهم نبود ولی... فقط هدفم مقصر شناختنش بود تو تصادف...
پسر- معذرت میخوام ...ولی فکر نمیکنید شما مقصرید ؟؟
هر چقدر اون با آرامش حرف میزد من عصبی تر بودم تا نقشم خوب اجرا شه...
صدامو بردم بالا و
-نخیرم ...مثل اینکه یه چیزیم بده کار شدم ...شما زدی به من ..من که داشتم راه صافمو میرفتم جناب ...
پسر ابروهاش رفت تو هم...
بایدم بره ..بدبخت داشتم نامردی میکردم در حقش ...
پسر- ولی شما راهتون صاف نبود ...پیچیدید تو...
romangram.com | @romangram_com