#محاق_پارت_178
ـ همایون، لعنت بهت... لعنت به کل خانواده ام که تو هم جزوشی. لعنت به همتون که کل زندگیم رو کثیف کردید. می خوای بگی؛ مدیونتم؟ آره هستم؛ اما این رسمش نبود. به خداوندی خدا، اگر می دونستم که اینجوری میشه، هیچ وقت، هیچ وقت پام رو از اون خونه بیرون نمی گذاشتم، قلم پام رو می شکستم، هفده سالگیم، از قصد، از کنارت رد نمی شدم. تف به من، تف به شرف تو، تف به اون میثم آشغال... الان تموم شد، خوابت می بره؟ چشمات ناراحت نیستند؟
https://t.me/joinchat/AAAAAFdjBKNWQYmFEsjHlw
#پارت_شصت
#پارت_60
داد می زند که دخترجان، بی خیال شو، بی خیال شو و برگرد. بی خیال شو که تمام این شهر، گرگ شده اند و تو را می درند.
من، اگر بی خیال همه چیز شوم، بی خیال "تو" شدن در مرامم نبود.
همین جا که نفس می کشم، به تو فکر می کنم. همین جا که شیر و کیک می خورم، به وجود تو فحش می دهم. همین " تو" که زندگی ام را از ویرانه به آبادی و از آبادی به خرابه رساندی.
آره، چیزی که زیاد است؛ کار و پول و هزار زهرمار دیگر. تمام درد من این است؛ تو با من چه کردی؟ با این همه عشقی که دم می زدی؛ چه کردی؟
یک سری "تو" ها را باید، سفت و سخت چسبید؛ مثل؛ تو!
تو را بچسبم، آبادی ام؛ ویران. تو را نچسبم، قلبم؛ نادان.
ـ بیا، برگرد. به جون پامچال که عزیزتر از تو، توی دنیا ندارم، قول میدم تمام این جریانات تموم بشه، برمی گردونمت. می دونم؛ گند زدم؛ اما بفهم که می ترسیدم. بفهم عوضی که نگرانتم. بفهم که سه شبِ تا خود صبح، دنبالت گشتم. اینا رو می فهمی یا زدی کوچه علی چپ؟
romangram.com | @romangram_com