#می_گل(جلد_دوم)_پارت_136

نمیخوام....نمیام!!! شهروز در حالی که با یه دست بازوی می گل رو گرفته بود و از جاش بلندش میکرد با دست دیگه
شماره دکتر رو گرفت! تماس که برقرار شد شهروز تند تند گزارش حال می گل رو داد...و در همین حین می گل رو
که مقاومت میکرد و بلند نمیشد رو رها کرد و به سمت کمدش رفت..مانتو روسری رو دراورد و به دستش داد. -
ببرش بیمارستان(...)اونا NICUداره!! -زود نیست خانوم دکتر؟ -الان دیگه وقت این حرفها نیست با این علائمی که
گفتی, داره این اتفاق میافته!منم سعی میکنم خودم رو خیلی زود برسونم!! شهروز تماس رو قطع کرد لباسهای می
گل رو که دیگه به خودش میپیچید با کمک بی بی تنش کرد بی بی :میخواید منم بیام؟ -شهروز:نه بی بی دستت درد
نکنه...خیلی لطف کردی !! شهروز میگل رو تقریبا از رو زمین هم بلند کرد و دنبال خودش کشید..می گل از شدت
درد فقط لبهاش رو گاز میگرفت. توی ماشین مدام به همه چیز چنگ مینداخت..شهروز گهگاه نگاههای نگرانش رو
بهش میدوخت!تا بیمارستانی که دکتر گفته بود فاصله ای نبود...به لطف ساعت خلوتی هم زود رسیدن...به محض
رسیدن تو بیمارستان تختی اوردن و می گل رو روش خوابوندن..اما میگل بیقرار تر از این بود که روی تخت آروم
بخوابه...به همین خاطر شهروز کنارش حرکت میکرد و دستهای یخ زده اش رو تو دست گرفته بود.. -عزیزم..خوب
میشی... -من طبیعی زایمان نمیکنم..گفته باشم!! شهروز:باشه...نکن.. اینبار رو به پرستار کرد و گفت:من طبیعی
زایمان نمیکنم!!! پرستارلبخندی بهش زد و گفت:بزار بریم تو اتاق..اصلا شاید زایمان نکردی!!! خود پرستار هم
میدونست این درد درد زایمانه.. واین رو فقط برای روحیه دان به می گل گفته بود! -تقصیر توه..این درد کشیدن
تقصیر توهه!!! شهروز به پرستاری که کنار تخت مثل بقیه میدوید نگاه کرد..پرستار چشمهاش رو به آرومی روی هم
گذاشت و سرش و به سمت بالا انداخت...این یعنی محل نذار!!! شهروز باز نگاهش رو از پرستار گرفت و در حالی که
فشار آرومی به دست می گل وارد کرد گفت:راست میگی همش تقصیر منه! می گل دستش و کشید و گفت..پس به

romangram.com | @romangram_com