#ملودی_زندگی_من_پارت_96
بابا: باید برم اتاق عمل. نمیتونم بیام. برو انتخاب کن من غروب میرم چک میکشم.
- باشه باشه. برو خداحافظ.
بیا اینم از بابا! خیلی عجله داشت؛ حتما وضع بیمارش وخیمه. ایشاالله خوب بشه.
دم در خونه روژین ایستادم و بهش زنگ زدم تا بیاد بیرون. چند دقیقه ی بعد اومد. سوار شد و منم سمت آدرسی که داده بود حرکت کردم.
- سلام. چرا امروز نیومدی؟
روژین: علیک، از سردرد داشتم میمردم؛ تا صبح خوابم نبرد.
- الان بهتری؟
روژین:آره . بهتر از قبلم. همین کنار پارک کن جلو تر جا پارک پیدا نمیشه.
- واردیا؟!
روژین: چون زیاد رفت و آمد می کنیم.
جلو نمایشگاه ایستادم. تابلو رو خوندم" نمایشگاه اتومبیل زندی" .
سوتی زدم و به شوخی گفتم:
- بابا چقدر با کلاسن! آخرین مدل ماشین داخل این نمایشگاهه نه؟
روژین:آره ، پسر داییم صاحب نمایشگاهه و اداره ش می کنه.
- روژین تو چند تا دایی داری و چند تا پسر دایی؟ آمارش از دستم در رفت خداییش!
روژین خندید و گفت:
- پنج تا دایی، هفت تا پسر دایی.
تک خنده ای کردم و گفتم:
- ماشاالله؛ خدا بده برکت!
خندید و گفت:
- گمشو دیوونه؛ بریم داخل.
رفتیم تو. دهنم باز موند؛ من تو هیچ کدوم از نمایشگاه های ماشینی که رفته بودم این ماشینا رو ندیده بودم چون وارد نمی کردن. پایین ترین مدل ماکسیما بود. انواع ماشین با خرین مدل موجود بود. از بنز، بی ام دبلیو، هیوندا، کوپه گرفته تا پورشه، بوگاتی، لکسوز، فراری، آئودی و ... با رنگای مختلف؛ فوق العاده ست.
romangram.com | @romangram_com