#ملودی_زندگی_من_پارت_48

- واقعیته عزیزم، یه تیکه ماه شدی.

ملینا: راست میگی؟

- دروغم چیه؛ یه دور بچرخ.

ملینا چرخید و دوباره روبروم ایستاد. موهاشو فر کرده بود، یه دکلته سفید رنگ پوشیده بود و روشم مثل من نیم تنه شتری رنگ پوشیده بود. سایه عسلی به رنگ چشمای خوشگلش و برق لب قهوه ای رنگ زده بود. تازه دارم به حرفش میرسم که گفته بود من حوریه بهشتیم. واقعا همینطوره! پس مهبد بیچاره حق داره که اسیرش شده. ای جون!

ملینا: هوی، چشماتو درویش کن. داری درسته قورتم میدی. من خودم صاحب دارم نباید خورده شم.

- بچه پررو. یه وقت خجالت نکشیا! زل زده به من و میگه من ماله مهبدم؛ خجالتم خوب چیزیه!

ملینا: خیله خب مادربزرگ. بریم که دیر شد.

- اوخ اوخ راست میگی. بدو بریم.

از اتاق اومدیم بیرون و از پله ها پایین اومدیم. ازمامان و بابا خداحافظی کردیم و سوار بی. ام. دبلیو سفید مامان شدیم و به طرف باغ حرکت کردیم.

مامان چون میدونه از ماکسیما خوشم نمیاد ماشینشو میده به من؛ ماکسیما هم جریانی داره واسه خودش!

جلوی در اصلی باغ ماشینا صف کشیده بودن. یه تولد گرفته هـا، کل شهر خبر کرده! هر کی ندونه فکر می کنه اینجا عروسیه!

پشت ماشینا رفتم تو و مسیر طولانی باغو رد کردم و یه گوشه کنار درختا پارک کردم.

ملینا: چه خبره! اینجا عروسیه یا تولد؟

خندیدم و گفتم:

- منم داشتم به همین فکر می کردم. بیا بریم تو هوا سوز داره.

ملینا: بریم.

دست همو گرفتیم و سمت قسمتی از باغ که چادر کشیده شده بود رفتیم. اوه اوه چه خبره؟! من روژینو از کجا پیدا کنم؟

ملینا: ملودی اون روژین نیست؟

سرمو چرخوندم به طرفی که ملینا اشاره کرده بود. آخیش دیگه نیاز نیست این چشم بدبختمو هی بچرخونم تا بین این جمعیت پیداش کنم.

-آره خودشه. بیا بریم پیشش.

ملینا: بریم. ملودی کادو رو آوردی؟

-آره تو کیفمه.


romangram.com | @romangram_com