#ملودی_زندگی_من_پارت_41
اینا که همیشه خونه بودن! چرا کسی جواب نمیده؟! حالا فرض می کنیم که مامان کار داشته و رفته بیرون اما همیشه که خبر میداد. ملینا چرا نیست؟! خیـــلی عجیبه! نگران شدم. نکنه برای کسی اتفاقی افتاده؟ مثل جت به سمت تلفن بی سیم رفتم و به موبایل مامان زنگ زدم.
1 بوق، 2 بوق، 3 بوق و ...
صدای زنی تو گوشم پیچید:
- دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد ...
وای خدا مامان که هیچ وقت موبایلشو خاموش نمیکرد! چرا الکی نگرانم شاید شارژش تموم شده. به ملینا زنگ زدم؛ در دسترس نیست! ای بابا. یه جای کار میلنگه!
زنگ زدم به بابا که الان حتما سرش شلوغه و تو اتاق عمل سیر می کنه ... 4، 5 بوقی خورد که جواب داد. پس الان باید وقت استراحتش باشه و بیماری نداره که جواب داده.
- الو بابا جون سلام خوبـ ...
چرا داره گریه میکنه؟! اما این صدای بابا نیست. صدای گریه های یه زنه؛ نه صدای گریه ی چند نفره! این گریه و زاری برای چیه؟
- الو بابا کجایی؟
بابا با صدای بغض مانندی گفت:
- ملودی ...
- بابا کجایی؟ مامان و ملینا هم نیستن. حرف بزن بابا دارم از نگرانی میمیرم. صدای گریه ی کیه؟
بابا: ملودی ما بیمارستانیم. زود خودتو برسون.
- چـــی؟ بیمارستان؟ برای چی؟ برای مامان یا ملینا اتفاقی افتاده؟ بابـ ...
صدای بابا باعث شد دهنم بسته شه: ملودی می گم بیا. انقدر حرف نزن. بیا بیمارستان ( ... ) که خودم هستم.
- باشه باشه الان میام.
تلفنو قطع کردم و از خونه اومدم بیرون و از پله ها یکی در میون اومدم پایین و سریع خودمو انداختم تو ماشین و در حیاطو با ریموت باز کردم و به سمت بیمارستانی که بابا کار می کرد رفتم.
خدایا یعنی چی شده؟ صدای گریه ها برای چی بود؟ نکنه برای مامان یا ملینا اتفاقی افتاده باشه؟ ای لال شم الهی که نمیتونم یه حرف درست درمون بزنم.
به بیمارستان رسیدم و ماشینو تو پارکینگ مخصوصش پارک کردم و از ماشین پیاده شدم. بدو رفتم تو بیمارستان و سمت اتاق بابا رفتم. بدون در زدن وارد اتاق شدم اما کسی نبود!
رفتم سمت پرسنل بیمارستان و نفس نفس زنان گفتم:
- سلـ ... سلام خانم یوسفی. بابا کجاست؟
یوسفی: اِ سلام خانم هاشمی. خوبین؟ فکر کنم پدرتون طبقه سوم اتاق 213 بودند.
romangram.com | @romangram_com