#ملودی_زندگی_من_پارت_157

کنار حوض نشستم و شیر آب و باز کردم ... خب انتظار نداشتم باهاش روبرو بشم! یه مشت آب پاشیدم رو صورتم.

صدای زنگ اس ام اس موبایلم بلند شد. موبایلم و از تو جیب شلوارم در آوردم؛ مهبد بود.

نوشته بود:

- " ما نزدیک خونه ایم، آماده شین. "

صدای روژین اومد.

روژین: تو اینجایی؟ سه ساعته دارم صدات می کنم.

دست رو زانوهام گذاشتم و از جام بلند شدم و پشت شلوارم و تمیز کردم.

- می بینی که اینجام؛ آماده شو باید بریم. رامبد کجاست؟ نمیاد؟

روژین: چرا، دیگه باید پیداش بشه.

همون موقع صدای باز شدن در اومد؛ ایندفعه رامبد بود.

- سلام.

رامبد سرشو بلند کرد و لبخندی زد.

رامبد: سلام.

روژین موبایلشو به سرش مالید.

- کجا بودی؟

رامبد پاشو لب پله گذاشت و بند کتونیش و باز و بسته کرد.

- پیش دوستام. روژین ساک لباسم و آوردی بیرون؟

روژین:آره ، همه ی وسایل تو هاله؛ بیار بیرون.

- روژین بجای حرف زدن برو آماده شو. مهبد و ملینا نزدیک خونه ن.

روژین: باشه.

برگشت و با قدمای بلند رفت تو.

روم نمیشد برم تو خونه و باهاش روبرو بشم. هی باید با این پسره برخورد داشته باشم! از روژین خواستم کیف و مانتومو بیاره.


romangram.com | @romangram_com