#ملودی_زندگی_من_پارت_128

همه شروع کردن به دست زدن و بالا و پایین پریدن. ملینا با دهن باز داشت نگاهمون می کرد. با سه قدم فاصله رو از بین بردم؛ جلو رفتم و بغلش کردم.

- تولدت مبارک خواهرِگلم.

سرمو عقب بردم و به صورت بهت زده ش خندیدم.

- مِلی چرا دهنت ده متر بازه؟

ملینا چند بار پلک زد و گفت:

- مرسی ملودی، مرسی.

بوسیدمش و گفتم:

- خواهش می کنم عزیز دلم.

جمعیت:

- تولدت مبـــارک ملینــا!

ملینا لبخند گرمی زد و جلوشون ایستاد و بلند گفت:

- مرسی دوستای مهربونم، خیلی لطف کردین.

بقیه بچه ها و گلناز و گلنوش تو اغوشش جا گرفتن و کلی ماچ و بوسه تحویلش دادن؛ خدا بده شانس!

ملینا به اطرافش نگاه کرد و گفت:

- وای خدا، این جا چقدر خوشگل شده؟ کار توئه نه؟

دست به سینه شدم و گفتم:

-آره. البته کار من و روژین باهمدیگه س. خوب شده؟

ملینا نگاهم کرد و با هیجان گفت:

- عالیه، فراتر از عالی. مرسی خواهر عزیزم!

محکم بغلم کرد و لپمو بوسید.

به زور از خودم جدا کردم.

- اَه اَه. برو کنار آبلَمبوم کردی! همه تفشو خالی کرد رو من، اَیـــی!


romangram.com | @romangram_com