#ملودی_زندگی_من_پارت_109
بابا خندید و گفت:
- هول نکن. منظورم همون تیکه ای بود که به ملینا انداختی وروجک!
بابا کنار ملینا ایستاد و دستشو دور شونه ش انداخت و به خودش فشرد.
- اذیت نکن دختر کوچولومو!
مامان خندید و گفت:
- منم داشتم همینو می گفتم. ملودی عین خودته شاهین، مثل جوونیات شر و شیطونه.
بابا بهم اشاره کرد برم بغلش. نزدیکش شدم و خودمو سمت راستش جا دادم.
ما رو چپوند تو بغلش و گفت:
- دخترای خودمن دیگه.
از بغل بابا در اومدم و با افتخار گفتم:
- معلومه.
مامان دست پر از پذیرایی بیرون اومد. پیش دستا رو روی کانتر گذاشت و دوباره رفت تو پذیرایی برای جمع کردن.
مامان: شاهین بچه ها بزرگ شدن اما هنوز مثل بچه کوچولوا باهاشون رفتار میکنی؛ با این کارا لوسشون میکنی!
بابا: گیر نده دیگه. من که غیر از این دوتا کسی و ندارم.
مامان ظرف شیرینی و گذاشت تو آشپزخونه و بیرون اومد.
شاکی شد و گفت:
- پس بنده چغندرم؟!
بابا رفت پیش مامان و گفت:
- این چه حرفیه خانومم، شما تاج سرمی.
مامان داشت میرفت سمت اتاقش که بابا از پشت بغلش کرد. سرشو برگردوند و با مظلومیت نگاهمون کرد.
معنیش اینه که:
- " ببین از دست شماها من الان باید ناز بکشم. "
romangram.com | @romangram_com