#ملیسا_پارت_67

از این حرفش بدنم مور مور شد و اخم کردم. بعد از کلاس دنبال کوروش راه افتادم تا ته و توی قضیه رو دربیارم.
- کجا به سلامتی؟
- اگه غرغر نمی کنی و اعصابم رو خرد نمی کنی بگم.
وای نه، از همون که می ترسیدم داشت به سرم می اومد.
- کوروش، مائده ...
- بای هانی. همین امروز بهت ثابت می کنم تو در موردش اشتباه می کردی.
توی پارکینگ رسیدیم که دهنم باز موند، ماشین خدا تومنی باباش زیر پاش بود و رنگ کت و شلوارش رو هم با اون ست کرده بود.
- چیه؟
- نگو این رو بابات بهت داده!
- نه بابا، سویچ رو کش رفتم. شب احتمالا خونم رو می ریزه.
- حق داره.
- آدم یه دوست مثل تو داشته باشه دشمن می خواد چی کار؟
توی ماشین نشست و دوباره عطر زد و برام دستی تکون داد. به سبد گل پشت ماشین که مطمئنا برای مخ زدن مائده بود نگاه کردم و آهی کشیدم.
- انگار تصمیمش خیلی جدیه.
به شقایق که پشت سرم به رفتن کوروش خیره شده بود نگاه کردم و گفتم:
- به نظرت چی کار کنم؟
- هیچی.
- خسته نباشی با این همه فکر کردن!
- مثلا می خوای چی کار کنی؟
- چه می دونم؟ آهان، زنگ بزنم به مائده همه چی رو بگم.
- اون وقت اگه کوروش بفهمه، می دونی که چقدر کینه ایه، شاید بره به متین بگه که تو شرط ...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
- آره، راست می گی. بهتره منتظر عکس العمل خود مائده باشیم.
- با این همه دک و پز کوروش کوه هم جلوش کم میاره، چه برسه به مائده.
بقیه ی بچه ها هم بهمون رسیدن و همگی راهی کافی شاپ شدیم. من خواستم سوغات بچه ها رو بهشون بدم که یکی دستش رو از پشت سرم جلوی چشمام گرفت. با لمس دستای مردونش چندشم شد و سریع خودم رو جلو کشیدم.
- سلام عشق من.

@romangram_com