#ملیسا_پارت_13
- خوبه خوبه. آرزو بر جوانان عیب نیست.
سروش با حرص از من جدا شد و رفت.
- کنه!
- باز چی شده؟
- وای کوروش جونم تو این جا چه می کنی؟ کی اومدی من ندیدمت؟
- اوه پیاده شو با هم بریم. اول این که من الان رسیدم. دوم این که مگه میشه مامانت یه مهمونی بره که مامان من نباشه؟ سوم این که چی شده شدم کوروش جونت؟
- آ، قربون دهنت! همون کوری بهتره. هم من راحت تر تلفظش می کنم، هم تو باهاش آشنایی داری و گوشت ...
- خیلی خب بابا. اون وقت تعجب کردم گفتم یه ملیسای دیگه ای، حالا مطمئن شدم خود بی لیاقتتی.
-جوش نزن عزیزم، پوستت جوش می زنه.
-بی خیال. نگفتی چرا امشب این همه خوشگل کردی؟ می خوای کار دست دل پسرای مردم بدی؟
-برو بابا دلت خوشه. مامانم گیر سه پیچ داد.
-بی خیال، بیا بریم با هم بترکونیم.
همراهش دوباره به سمت پیست رفتم و با هم شروع به ر*ق*صیدن کردیم. توی ر*ق*ص وقتی با آهنگ یه چرخ خوردم، آتوسا رو دیدم که با آرشام مشغول ر*ق*ص بود و جوری آرشام رو تو بغل گرفته بود که انگار دزد گرفته. انگار آرشامم تازه منو دیده بود. با اخم نگاهم کرد و باز دل آتوسا رو شکوند و به سمتم اومد. به من که رسید گفت:
- ملیسا جان معرفی نمی کنی؟
و با سر به کوروش اشاره کرد.
گفتم:
- ایشون کورش جان هم کلاس و دوست بنده هستند. کوروش ایشونم آقا آرشام پسرخواهر مهلقا خانم هستند.
کورش دستش رو دوستانه فشار داد و گفت:
- از آشناییتون خوشبختم.
آتوسا بدون این که به من نگاه کنه، خودش رو انداخت وسط ما و گفت:
- آرشام، عزیزم این جا جای ر*ق*صه بیا بریم به ...
آرشام بدون توجه به بقیه حرفاش گفت:
- میاید بریم بشینیم؟
برای ضایع شدن بیشتر آتوسا گفتم:
- البته.
و هر سه به سمت میزهای ته سالن رفتیم. در کمال تعجبم آتوسا از رو نرفت و همراه ما اومد.
@romangram_com