#مرد_نفرین_شده_پارت_64

به فکر فرو رفتم. راست میگفت

هنوز هم عکس العمل شروین

که براش اون داستان رو

تعریف کرده بودم تو ذهنم بود

حتما اون هم یعنی من رو یه دیوونه

فرض کرده ؟

اگه این جوری ادامه پیدا میکرد

دیگه نمی تونستم به شروین

برسم و این برای من یعنی

مرگ....

سری به نشونه ی تایید حرفاش

تکون دادم. که دست انداخت و

لپم رو کشید.

شایان:آ باریکلا دختر خوب.

نمیدونی وقت حرف گوش

کن میشی چقدر خوشگل و

جذاب میشی.

ابروهام رو بالا انداختم و به

چشمهاش که می خندید زل

زدم.

_: خر کردی منو دیگه این حرفا

لازم نیست داداشی خودت رو

اذیت نکن.

درحالی که بلند می شد،

دوباره نیشش رو باز کرد و گفت

romangram.com | @romangram_com