#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_21
یه عالم رو به هم میریزم اما زانو نمیزنم...
کم نمیارم....
غوغا میکنم...!
دستم رو گونم نشست و رد اشکی که مونده بود رو پاک کرد....
موهایی که مونده بود رو اتو کردم...
مانتو و شال رو پوشیدم و یه رژ نارنجی و یه خط چشم گربه ای کشیدم...
عطر همیشگیم رو زدم و چتری هامو مرتب کردم...
کیف سیاه بزرگم و با یه جفت کفش مشکی اسپرت ست کردم ..
کوله ی لب تاپو برداشتمو تب لتمو توش گذاشتم...
گوشیم رو توی جیب مانتوم گذاشتم و کاپشنم رو محض احتیاط گرفتم....
از اتاق اومدم بیرون....
اما یاد صبحونه ای که زینت آورده بود ، افتادم...
بی انصافی بود که تاوان اعصاب خورد شده ی منه بی اعصابو این مستخدم مادر شده بده....
راه رفته رو برگشتمو یه لقمه فقط محض اینکه دست نخورده نباشه ، خوردم. لیوان آب پرتغالم تا نصفه خوردم...
توی راه پله به مریلا اس دادم که از خونه دارم حرکت میکنم....
از در ورودی سالن که گذشتم یع نگاه به داخلش انداختم ..
هِه... با کمال غرورش داشت صبحونشو میخورد....
سنگینی نگاهم رو فهمید و سرشو به سمت در ورودی چرخوند.....
از خوردن دست کشید و نگاهم کرد....
بی حرف...
مثل تمام این 9 سال با نگاه حرف دلشو میزد...
کمترین چیزی که توی نگاهش بیداد میکرد پشیمونی بود....
romangram.com | @romangram_com