#مانده_ام_جذبت_شوم_یا_دفعت_کنم_پارت_12

دستشودور شونم انداخت....

توی فکر فرو فتم...

چرا دچارش نمیشم...چرا اینقدر برام عادیه...

چرا اون حس لذت بخش معروف رو باهاش تجربه نمیکنم...!

چرا در کنارش داغ نمیشم و نمی سوزم؟!

ازم دور شد رفت سراغ لب تاپ..هارد دیسکم رو آوردم تا اطلاعات داخلش رو روی لبتاپ بریزم.....

تقریبا نیم ساعتی مشغول انتقال اطلاعات بودم و توی این مدت رستاک حساب از خودش پذیرایی کرد...!

و من ....خالی از هر حسی..... خلا تمام....!

صدای در اتاق یاعث شد سرم از روی لب تاپ بلند شه و رستاکم یه نفسی به خودش اشانتیون بده...

ـ بیا تو..

سهراب توی اتاق سرک کشید....

ـ مزاحم نیستم/؟

رستاک بدون کمترین ذره ای خجالت گفت:

ـ باشی هم برای ما فرقی نداره.....

راست میگفت کلا خانواده ی اپن مایندی هستیم..! هه... خانواده...!

سهراب در اتاق رو کاملا باز کرد و تکیشو به در داد و دساشو توی سینش قفل کرد..

ـ بله میشناسمت..غیر از این از تو انتظاری نمیره...!

رستاک خنده ی سر خوشانه ای کرد....منتظر به سهراب نگاه کردم ...

مثل رستاک عاشق این مسخره بازیا و خر بازیا نبودم...

سهرابم منو میشناخت بدون ذره ای رودربایسی همیشه حرفشو میزد...

ـ شهبد میخواد بره...

.


romangram.com | @romangram_com