#من_یا_اون_پارت_70
-آره... معلومه... از اونشبی که باهم رفتیم رستوران بهش گفتم یه با یه خانم کوچک آشنا شدم...!! اونم خیلی مشتاق بود ببینتت... از وقتی فیلمتو دیده بد تر شده... هر روز میگه منو ببر ببینمش...
من: وای خدای من... خیلی دلم میخواد ببینمشون... باید به خاطر این همه علاقه ازشون ممنون باشم... هم از ایشون و هم از تو...
با تعجب گفت:
-دیگه از من برای چی؟
من: برای اینکه این علاقه بر میگره به تعریف های خوبی که از من پیش مادرت کردی!!
-آفرین... خواهش میکنم... من فقط و فقط حقیقت رو گفتم...
خندیدم و چیزی نگفتم. دستمو گرفت و بوسید و گذاشت روی دنده... خیلی دوستش داشتم... خیلی زیاد... شخصیتش برام جالب بود... اون لحظه ای که از ماشینش پیاده شد و رفت سمت پسره پیش خودم گفتم حتما الان مثل همه دعوا راه میندازه ولی حتی توی اون لحظه که من کاملا حس کردم عصبی بود هم مؤدب بود... و شخصیتشو حفظ کرده بود... گوشیم زنگ خورد... گفتم:
-میشه دستمو ول کنی گوشیمو جواب بدم؟
متین: نه نمیشه... همینطوری جواب بده...
-آخه نمیتونم...
متین: من کمکت میکنم...
با یه دستم گوشیمو از داخل جیبم در آوردم و دیدم پارمیداست...
متین دستشو آورد جلو و گوشی رو ازم گرفت و گفت:
-با اجازه...
romangram.com | @romangram_com