#من_یا_اون_پارت_39


-میشه بریم؟ دیر وقته... مامان منتظرمه...

-بله حتما...

و دستشو برای گارسون تکون داد و صورت حساب رو ازش خواست. بعدشم حساب کرد و با هم اومدیم بیرون و نشستیم تو ماشین. رو کردم بهش و گفتم:

-بابت شام ممنون... عالی بود...

متین: خواهش میکنم... نوش جان...

لبخندی زدم و تا رسیدن به خونه چیزی نگفتیم. وقتی رسیدیم دم خونه سانتافه ی سفید رنگ خودم و ترنم رو دیدم که ترنم توش نشسته و بود و مشخص بود داره غر میزنه... با چشم و ابرو بهش اشاره کردم که زود گرفت و دراز کشید روی صندلی. برگشتم سمت متین و گفتم:

-بازم ممنون... شب خیلی خوبی بود.

متین: خواهش میکنم... برای منم همینطور ... ممنون که اومدی.

باهاش دست دادم . دوباره گفت:

-مراقب خودن باش... خدانگهدار.

من: باشه حتما... خداحافظ

منتظر شد که برم تو... یا امام هشتم... حالا چیکار کنم؟ بیخیال ترنم شدم و کلیدمو در آوردم و درو باز کردم. ولی فقط تظاهر کردم که دارم میبندمش و وقتی صدای کشیده شدن لاستیکای ماشین متین رو شنیدم درو باز کردم و پریدم بیرون و رفتم نشستم توی ماشین که یهو یه چیزی خورد تو سرم...

من: آخ آخ آخ...


romangram.com | @romangram_com