#من_یا_اون_پارت_159


متین سری تکون داد و رفت اتاق پشتی و با یه بطری آب معدنی کوچیک برداشت و دادش به من و گفت:

-بیا... بخور یکمی حالت جا بیاد...اینجوری نمیتونی تمرین کنی...

آب رو گرفتم و گفتم:

-ممنون...

وقتی مطمئن شد آبو خوردم رفت نشست پشت جازش! بقیه هم به تبعیت از اون رفتن و سر جاهاشون قرار گرفتن... تا سه ساعت بدون وقفه تمرین کردیم که بهرام اومد و با هیجان گفت:

-اومد...اومد...بابکه!

نسیم گفت:

-بابک کیه؟؟

رامتین: بابا بابک جهانبخش دیگه...خواننده ی امشبمون اونه...

دوباره همه رفتیم استقبالشون... همه با هم سلام و علیک کردیم و به هم معرفی شدیم. آقای جهانبخش هم خیلی خودمونی و گرم باهامون سلام و علیک کرد و بعد از اینکه نسیم باهاشون عکس گرفت رفتیم سر تمرینامون. چند تا آهنگ رو زدیم و من رفتم خونه که آماده بشم و برگردم. مامان اینا به همراه خانواده ی آبان هم میومدن. امشب همه حضور داشتن. لادن هم قرار بود با پدر و مادرش بیاد. پارمیدا هم به اشکان گفته بود اونم با اون دوستش پارسا میومد. یه مانتوی آبی کاربین با شلوار سفید و شال سفید پوشیدم و کفش های پاشنه بلند همرنگ مانتو مو هم پام کردم و بعد از برداشتن کیف ستش از مامان خداحافظی کردم و رفتم. تقریبا همه اومده بودن و سالن تقریبا پر شده بود. رفتم توی اتاق پشتی. بچه ها داشتن دور هم هات چاکلت (شکلات داغ) میخوردن. منم بهشون ملحق شم و یکمی که گذشت مجری دونه دونه اسم همه ی بچه ها رو صدا زد و همه رفتیم روی استیج. همه سر جاهای خودشون قرار گرفتن و در آخر هم آقای جهانبخش همراه با تشویق های کر کننده ی مردم روی سن اومد... یکمی باهاشون صحبت کرد و بعدشم با آهنگ ای دل اجراش رو شروع کرد:

دلم سوخت واسه احساسی که پای تو هدر کردم

دلم سوخت که تو بودی اما با تنهایی سر کردم

دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم


romangram.com | @romangram_com