#من_یا_اون_پارت_141
واسه ی دیدن ساحل چشمات
همه ی دار و ندارمو میدم
واسه ی شادی قلبت عزیزم
همهء احساس تو قلبمو میدم
نمیدونــــــم نمیدونـــــــم نمیدونــــــــــــــــم
نمیدونــــ ــم نمیدونـــــ ــم نمیدونــــــــــــــ ــم (این نمیدونم های آخرش رو خود آقای فلاحی خوند.)
صدای دست زدن دوباره بلند شد... همه سوت میزدن و جیغ میکشیدن! لیندا و پارمیدا و آذر و مهری و ترنم و آبان و پارمیدا بالا و پایین میپریدن و برام دست میزدن اما مامان با یه لبخند تحسین آمیز و چشمای پر از اشک نگام میکرد و برام دست میزد... بهش لبخند زدم. چند دقیقه ی بعد آقای فلاحی گفت:
-خب...میخوام آهنگ بعدی رو به افتخار خودتون هرچی که بگید رو بخونم....
متین از این طرف هی داشت اشاره میکرد که ما یه سری آهنگ هارو فقط تمرین کردیم. ولی آقای فلاحی میکروفون رو کنار گرفت و آروم بهش گفت که نگران نباشه... بدون آهنگ هم میشه خوند. بهرام هم اون پایین داشت میزد توی سر و کله ی خودش. با رأی اکثریت قرار شد آهنگ لحظه ی دیدار رو بخونن. متین گفت جاز اوکیه و میتونه بزنه. رامتین و بقیه عقب کشیدن و گفتن ما نمیتونیم. گفتم:
-این آهنگ که پیانو نداره. من میتونم گیتارش رو بزنم...
متین که به گیتار زدن من اعتماد داشت گفت:
-مرسی تبسم...مازیار جان کارش حرف نداره...
-بله خیلی ممنون خانم امیری...
romangram.com | @romangram_com