#من_تو_او_دیگری_پارت_67

ارمیتا از جا بلند شد و سایه گفت: من دوست دختر برانوش هستم ... شما؟

ارمیتا خودش را برای جواب دادن اماده کرده بود که برانوش فوری گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟

سایه لبخندی زد و رو به ارمیتا گفت: چه خبره برانوش خان دو تا دوتا ....

ارمیتا اخمی کرد و برانوش با صدای نق نق کردن نگین به سمتش رفت و او را بلند کرد ... سایه با غیظ گفت: پس زنته؟

ارمیتا هنوز مسکوت مانده بود که او کیست....

برانوش نگین را به ارمیتا داد وگفت: میشه چند لحظه پیشتون باشه؟

ارمیتا پوزخندی زد و نگین را ب*غ*ل کرد... محترمانه او را از خانه خارج کرد!!!

ارمیتا هنوز مسکوت مانده بود که او کیست....

برانوش نگین را به ارمیتا داد وگفت: میشه چند لحظه پیشتون باشه؟

ارمیتا پوزخندی زد و نگین را ب*غ*ل کرد... محترمانه او را از خانه خارج کرد!!!

افسانه با دیدن نگین و البته تاخیر قابل شهود ارمیتا در حالی که پوزخند مسخره روی لبش بود یک تای ابرویش را بالا داده بود و به او نگاه میکرد.

نگین خمیازه میکشید...

ارمیتا زیر لب غر ولند میکرد... نگین را روی مبلی نشاند و روسری مدل ترکمنی اش را گوشه ای پرت کرد ...

قبل ازا نکه مورد حمله ی طعنه های افسانه قرار بگیرد فکر کرد وقتی جلوی شرکت یک دختر را سوار کرد ... و حالا با این قیافه یک دختر را به خانه راه میدهد ... چه قدر احمقانه بود.

نفس کلافه ای کشید وبه اتاقش رفت.

پشت سیستم نشست ... ترجیح میداد یک موزیک لایت او را به این فکر نیدازد که احمقی مثل برانوش همسایه ی دیوار به دیوارشان است و باید مدتها و یا شاید سالها تحملش کند.

سعی کرد ذهنش را متمرکز موزیک و کارش بکند ... باید مبلغ بدهی را جبران میکرد ... وگرنه مجبور بودی بخشی از سهام شرکت را به نام بزند و این اصلا خوشایند نبود ... شراکت را در هیچ چیز نمی پسندید... نه در زندگی مشترک نه در زندگی تجاری...!

**************************************

برانوش درحالی که به سایه نگاه میکرد گفت:ادرس منو از کجا اوردی؟

سایه دست به سینه چرخی در خانه زد وگفت: مهمه؟

برانوش: نباشه؟

سایه: او لالا... اینجا رو نگاه... چه بار تکمیلی... میتونم یه شات جین بخورم؟

برانوش با کلافگی گفت: برو بیرون...

سایه:چرا؟

برانوش : تو از جون من چی میخوای؟


romangram.com | @romangram_com