#من_تو_او_دیگری_پارت_116





مازیار:اون موقع ها بچه بودی...

ارمیتا:اره ... واقعا بچه بودم...

مازیار: اون موقع اصلا فکرشو نمیکردم یه روزی خودم خواستارت بشم.

ارمیتا لبخندی زد و بدون اینکه شرم صورتش را گر بیندازد یا سرخ شود یا دست و پایش را گم کند با لحنی طنز الود گفت: همچین تفحه ای هم حالا نیستم!

مازیار لبخندی زد ... همین غیر قابل پیش بینی بودنش هم برای اینکه یک مرد را جذب خودش کند کافی بود!

با اوردن سفارشهایشان کمی وقتشان را برای خوردن گذاشتند و لحظات به سکوت کلامی وبرخورد قاشق وچنگال وموزیک ایتالیایی که در فضا پخش شده بود گذشت.

مازیار نفس عمیقی کشید وگفت: خوب جواب نهایی تو به پیشنهاد من ...

ارمیتا میان کلامش امد وگفت:قبلا نگفتم؟

مازیار:قبول کن دست کشیدن از تو سخته...

ارمیتا :قبول کن بهتر از من برای تو له له میزنن...

مازیار:اونایی که برای من له له میزنن بدردم نمیخورن... پیدا کردن یکی مثل تو مشکله!

ارمیتا نیشخندی زد وگفت:بهتره بگی اصلا پیدا نمیشه!

مازیار لبخندی زد وگفت: امشب میخوام برای اخرین بار بهت پیشنهاد ازدواج بدم.

ارمیتا: پس منم امشب جواب قطعی و میدم و خوشحال میشم بار دیگه برای جشن ازدواجت منو دعوت به شام کنی...

مازیار پوفی کشید وگفت:ولی ارمیتا...

ارمیتا : ببین مازیار بهتره قبول کنی بین من و تو هیچ عشقی نیست...

مازیار: دوست داشتن که از عشق قشنگ تره...

ارمیتا:داری اینو به ادمی میگه که مزه ی عشق وچشیده؟

مازیار:شاید تا ابد هیچ وقت عاشق نشی؟

ارمیتا: پس باخاطراتم زندگی میکنم...

مازیار:دوست داشتن طبیعی تره ارمیتا....

ارمیتا: باور کن دیوونه بازی های عشق هم عالمی داره!

مازیار اهی کشید وگفت: ازتو بعیده ارمیتا...


romangram.com | @romangram_com