#من_تو_او_دیگری_پارت_110
لادن او را محکم به خودش چسباند . مرصاد به برانوش نگاه میکرد حتی در جواب سلام لادن سکوت کرد.
لادن کمی از احساسات مادرانه اش کم شد و رو به برانوش که با خیرگی به او زل زده بود گفت: تا اخر هفته پیشم باشه خوب؟
قبل از جواب برانوش مرصاد گفت:فردا ظهر همین موقع پسش بیارید لطفا...
لادن رو به برانوش بی توجه به مرصاد گفت:برانوش خواهش میکنم ... دو هفته است ندیدمش...
برانوش نفس عمیقی کشید وگفت: باشه تا اخر هفته...
لادن لبخندی زد و مرصاد خواست اعتراضی کند که ساکت ماند.
برانوش سوار اسانسور شد ... شاید با بهانه ی جابه جایی اتومبیلش در پارکینگ شاید هم ...!
برانوش سوار اسانسور شد ... شاید با بهانه ی جابه جایی اتومبیلش در پارکینگ شاید هم ...!
لادن درحالی که نگین را محکم به خودش فشار میداد گفت: کی میخوای دست از این بازی مسخره برداری...
برانوش: خوشبختی؟
لادن : به تو ربطی نداره...
نگاهش را باریک کرد و با نیش خند و طنازی و عشوه ی گندی گفت: چیه نکنه باز میخوای با من باشی؟
برانوش: ادم چیزی و که بالا اورده دوباره نمیخوره....
لادن:پس دردت چیه؟چرا دخترمو بهم نمیدی ؟
برانوش پرت گفت: میدونی اونقدر ازت مدرک دارم که بتونم...
لادن با خنده ی حرص دراوری گفت:منو نگاه... الان با همون کسی که توی مدرک توئه ازدواج کردم... داریم بچه دار میشیم... دیر یا زود هم نگین و میارم پیش خودم...
برانوش دندان هایش را روی هم می سایید...
درحالی که سعی داشت به خودش مسلط باشد و نمیشد دستش را به سمت موهای بیرون ریخته از زیر شال لادن برد و گفت: من دوست داشتم...
لادن در دیواره ی فلزی اسانسور فرو رفته بود با نگاهی حاکی از وحشت به برانوش خیره بود ولی قاطع گفت:خوبه خودتم میدونی که داشتی...
برانوش م*س*تقیم به لادن نگاه میکرد... چشمهای پست لادن... مثل گربه بود... حتی به همان پستی... صدرحمت به شرافت گربه!!!
در همان حال گفت: چر ا با من اینکار وکردی؟
لادن نگین را در آ*غ*و*شش جابه جا کرد و گفت: خودتم میدونی من مجبور شدم باهات ازدواج کنم... یادت رفته چه بلایی سرم اوردی؟ یادت رفته چقدر خودخواه بودی؟ یادت رفته من وتو رابطه امون قبل از عقد شروع شد؟
برانوش با صدای خش داری گفت:تو عقد حالیت بود که رفتی با اون پسره ی یالقوز...
romangram.com | @romangram_com