#مامورین_پر_دردسر_پارت_80
و خودش جلوتر از همه راه افتاد
ستاره)
نیم ساعت بعد سر و کله ی باراد و بقیه پیدا شد
به هیچ وجه حوصله فکر کردن به اینو نداشتم که بقیه اینجا چیکار میکنن
باراد اومد سمتم:ستاره !مطمئنی؟
بازم مثل همیشه تونسته بود فکرمو بخونه
سرمو تکون دادم نفسشو داد بیرون:میری اما با من
سرمو تکون دادم
پنج دقیقه بعد در سردخونه رو باز کردن بهمراه باراد رفتیم داخل
جسدا رو اوردن بیرون و ملافه سفیدو زدن کنار
romangram.com | @romangram_com