#مامورین_پر_دردسر_پارت_25
باراد)
چند ساعتی از رفتن ستاره میگذشتو هنوز خبری ازش نداشتیم
با تیمشم که تماس میگرفتیم جواب نمیدادن
تو همین اوضاع بودیم که گوشی نیما زنگ خورد و رفت بیرون دودقیقه بعد اومد تو :پووووووف
دریا:چیشد؟کجا رفتی؟کی بود؟چرا نفس،نفس میزنی؟
نیما:نفس عمیـــــــــــــــــق باباجان
دریا:نیما حال و حوصله ندارم میزنمتا
نیما:توی جوجه میخوای من و بزنی ؟خدایی؟ا
خفه شیــــــــــــــد با داد گفتم:دوتاتون
دوتاشون ساکت شدن و نگام کردن
جونم جذبه
romangram.com | @romangram_com