#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_50
دل ِ من، دل یار منی
دل ِ من، دل یار منی.
مارال بعد از اینکه ظرفها را شست خواست تا به اتاقش برود؛ ولی سنگینی نگاهی را پشتسرش احساس کرد و سرش را برگرداند.
مارال شکزده به صحنهی روبهرویش نگاه میکرد. باورش نمیشد که بعد از سوتی صبح، باز هم سوتی بدهد و حالش وقتی بدتر شد که دنیل به او گفت صدای خیلی زیبایی دارد!
***
(شعری که توسط مارال خوانده شد، از آهنگ دل یار (سارا نایینی) بود.)
مارال حاضر و آماده در حیاط روبهروی دنیل ایستاده بود که تمریناتش را شروع کند؛ ولی ناگهان بیهوا مشتی بهسمتش روانه شد. بار دیگر حرکتها برای مارال به صورت جابهجاییهای آهسته شده بود. او بهسمت دیگری کج شد و جای خالی داد تا دست دنیل از کنار صورتش رد شود؛ ولی دنیل با دست دیگرش بازوی مارال را گرفت و به پشت پیچاند! صدای جیغ بلند مارال سکوت خلوت و آرام حیاط را شکست.
***
مارال
انقدر حرکت دومش سریع بود که متوجه نشدم. از شدت درد نفسم در سـ*ـینه حبس شد؛ ولی لبم رو گاز گرفتم تا صدایی ازم خارج نشه. وقتی ولم کرد، با چشمهای برزخی بهش نگاه کردم
که لبخند زد و گفت:
- برای شروع بد نبود!
چشمغرهای رفتم و دستم رو ماساژ دادم تا دردش کمتر احساس شه.
دیگه نفس نداشتم. خم شدم و دستم رو روی زانوهام گذاشتم. دنیل بهم گفته بود برای گرم کردن، صد دور مسیر اطراف حیاط رو بدوم؛ ولی بعد پنجمین دور نفسی برام باقی نمونده بود.
romangram.com | @romangram_com