#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_30
بعد از رفتن روح مینا، تابلو دوباره به حالت اول خود بازگشت و مارال با یک دنیا سؤال بهسمت ماریا نگاه کرد. انگار مطمئن بود که او جواب همهچیز را میداند.
ماریا که چشمهای منتظر مارال را دید سرش را به زیر انداخت و درحالیکه بهسمت سالن اصلی میرفت، گفت:
- بهتره اول بریم چیزی بخوریم. همه گرسنن و خیلی وقته که چیزی نخوردن.
مارال که منتظر بود تا توضیحی بشنود، با شنیدن این حرف ماریا به شدت عصبانی شد و با نیرویی که خودش هم نمیدانست در آن لحظه از کجا منشأ میگرفت، فریاد کشید و گفت:
- بهتره همون جایی که هستی بمونی و از جات تکون نخوری!
قدرتی که در صدای مارال موج میزد همه را مجبور به اطاعت کرد. بعد از حرفی که مارال زد ماریا دیگر نمیتوانست از جایش تکان بخورد و پاهایش به قدرت حرکت نداشت، گویی به زمین میخکوب شده بود.
دیوید نظاهگر احوال همسرش بود، بهسمت مارال دوید تا او را آرام کند. چشمان مارال از شدت خشم فریاد میزد و با کمی دقت میشد شعلههای آتش خشم را در چشمانش دید. دیوید متوجه شد هنگامی که مارال خشمگین و عصبانی میشود، نیروهایش را آزاد میکند، بدون اینکه خودش بداند یا تسلطی بر آنها داشته باشد.
دیوید خیلی آرام دستهای مارال را در دستان خود گرفت و موجی از آرامش و عاطفه درونش را به وجود مارال تزریق کرد. این برای مارال همچون آب روی آتش بود و سبب شد عصبانیت مارال از بین برود. اکنون تنها شرمساری و ندامت از کاری که ناخواسته شکل گرفته برای مارال باقی مانده بود.
با آرام شدن مارال و از بین رفتن خشمش، ناخوداگاه اثر قدرت کلامش بر ماریا از بین رفت و او دوباره توانست روی دو پایش حرکت کند.
ماریا با خشم به سوی مارال برگشت که با چشمان خیس از اشک او مواجه شد. آهی کشید و درحالیکه از راهرو خارج میشد، گفت:
- اگه میخوای بدونی زئوس کیه و چطوری میتونی اون رو ببینی و بفهمی بانوی محافظ چیکار میکنه، بهتره آبغوره گرفتن رو کنار بذاری و بیای بیرون تا صحبت کنیم.
مارال با شنیدن این حرف بهسرعت اشکهایش را پاک کرد و همراه بقیه از سالن خارج شد. هنگام خروج برای لحظهای با دنیل برخورد کرد و به هم نگاه کردند.
آنها جوری در نگاه یکدیگر غرق شده بودند که اگر فریادهای سوزان نبود، کار به جاهای باریک کشیده میشد!
با صدای سوزان هردو به خود آمدند. تنها یک بند انگشت با یکدیگر فاصله داشتند. بهسرعت از هم جدا شدند و درحالیکه دنیل هول شده بود و گونههای مارال مثل سیب سرخ بهشتی شده بود، وارد حال شدند.
romangram.com | @romangram_com