#مهتاب_پارت_2


پیمان عزیز وبوسید وگفت:الهی قربونت برم عزیز چیکار کنم خب در خرابه .

از آشپزخونه اومدم بیرون وگفتم :سلام

-سلام آبجی

-خیلی گرسنه ای ناهارتو بریزم تو بخور ؟

-نه صبرمیکنم مامان بیاد با هم بخوریم .

پیمان برادر کوچک تر من بود امسال سال آخر بود وقرار بود کنکور بده چقدر هم برای کنکور تلاش میکرد اما به قول عزیز همین که دیپلمش رو گرفته خیلیه .یه خواهر بزرگ تر از خودم هم دارم که از دواج کرده

با صدای مامان به خودم اومدم ورفتم سفره ناهار و بندازم پیمان هم کمکم کرد .مامان کنار عزیز نشسته بود وداشت با او صحبت میکرد مثل این که عزیز داشت موضوع سرکار رفتنم وبه مامان میگفت .سرناهار مامان گفت : مهتاب تو مطمئنی میخوای کار کنی ؟ یعنی این درآمد من خرج شماها رو نمیده

-این چه حرفیه مامان من مدرک گرفتم که برم کار کنم دیگه .خیالتون راحت فکر آبروی شماها رو هم کردم رفتم یه جایی که محل کارش مناسبه وآقایون هیچ دخالتی داخلش ندارند تا مردم نگن به خاطر پول رفته کجا کار میکنه

-تو دختر عاقلی هستی اما مجبور نیستی کار کنی .

-چرا مامان جان! من خونه حوصله ام سر میره .حداقل اینجوری حوصله ام سر نمیره

-باشه همینجا دارم بهت میگم سرت ومیندازی پایین میری سرتو میندازی پایین برمیگردی

-دست شما درد نکنه مامان یعنی من از اون هام

-از کدوم ها؟

-ازهمون ها


romangram.com | @romangram_com