#ما_عاشقیم_پارت_73
مانتو شیری رنگم رو از توش در آوردم و یه شال سبز صدری هم کشیدم بیرون. سبحان در حالیکه در اتاق رو بسته بود هنوز همونجور بلاتکلیف گوشه اتاق ایستاده بود....یه نگاه به سرتاپاش انداختم...
به عجب تیپی هم زده بود....یه کت تک ابی نفتی که بیشتر به سرمه ای میخورد با یه شلوار لی تقریبا توی همون مایه ها و یه لباس سفید هم زیرش.... که استین های لباسش رو کمی تا زده بود ساعت خوشگلش رو به نمایش گذاشته بود....موهاش رو هم به همون حالت همیشگی داده بود بالا و صورت هفت تیغه شده اش با اون چشمای درشت انگار می درخشید....
همه این آنالیز ها کمتر از چند ثانیه صورت گرفته بود البته هر از گاهی توی اینه نگاهی بهش می انداختم....
شالم رو که درست کردم برگشتم طرفش.... وقتی نگاه خیره سبحان رو روی موهام دیدم گفتم چیه؟ صبح کلی با موهام ور رفتم که الان اینقدر خوش حالت ایستاده ...
سبحان که لبخندی میزد سری تکون داد وبا صدایی اروم که به زور شنیده میشد گفت:ولی به نظر من همون ساده بیشتر بهت می اومد....
تو دلم یه بد سلیقه ی بی ذوق بهش گفتم و در جواب حرفش فقط یه لبخند زدم و دوتایی از اتاق اومدیم بیرون...
با دیدن ما یکی از پسرا که از همون لحظه شروع شیطونی می کرد با صدای نسبتا بلندی گفت:استاد فتوحی 5 دقیقه تاخیر داشتین ها.... و خودش خندید...سبحان که می رفت طرفش دستی زد پشت کمرش و گفت:چشم اکبری دیگه تکرار نمیشه و با این حرفشون بقیه رو خندوندن... و منم همراه خانوم نجفی کنار دخترا راه افتادم سمت ماشینی که برای رفتنمون در نظر گرفته بودن....
در حال خروج از هتل بودیم که ماشین رییس هتل وارد شد و دیدم که سبحان پیاده شد و شروع کرد باهاش احوالپرسی کردن و بعد از چند دقیقه ماشینشون راه افتاد و ما هم پشت به پشت همراهیشون کردیم....
****
قرار بود به یکی از باغ وحش های اونجا بریم و سبحان جلوی درب ورودی پیاده شد و با دادن یه سری اطلاعات که از قبل توسط همون رییس هتل که یکی از اشناهای اونا هم بود وارد محوطه باغ وحش شدیم.....
باغ وحش فک کنم یه 3 یا 4 هزار متری بود و هر گوشش رو که میدیدی یه حیوان یا پرنده قشنگ توی قفس گذاشته بودن....
از همشون قشنگتر یکی از طاووس هایی بود که توی فضای ازاد یکی ز قسمت ها گذاشته بودن و همگی با ذوق نگاه می کردن مخصوصا دخترا که یه سری هاشون هم سن خودمم بون..با دوربین هایی که اورده بودن ازش عکس می انداختند ....
وارد محوطه ساختمون باغ وحش که میشدیم ولش یه سری از تابلوهای نقاشی حیوانات و قرار داده بودند و بعدش هم یه سری پرنده ها و سر عقاب و ...چیزهاییی که خشک شده بود و دوتا راهنما که یکی برای گروه پسرا و یه خانوم هم برای خانوماییی که همراهمون بودن توضیح میدادن....
romangram.com | @romangram_com