#ما_عاشقیم_پارت_66

همین که در آپارتمانمون ر باز کردیم بازم صدای تلفن بود که فضای خونه رو پر کرده بود....

سریع کفش هام و در آوردم هجوم بردم توی پذیرایی و یه جورایی تلفن رو از روی دستگاه قاپیدم....

بازم شماره نیفتاده بود و کلمه ناشناس روی دستگاه خود نمایـــی می کرد.

دکمه رو که زدم بازم جوابی از اون طرف خط نشنیدم و بازم نا امید و متفکر تلفن رو قطع کردم و نگاهم رو چرخوندم تو دو تا جفت چشم سبز ابی و در مقابلش شونه هام رو انداختم بالا و گفتم نمیدونم کی بود این دومین باره که امروز زنگ زده و هیچ حرفی نزده!!!

ددی که می اومد سمتم با چهره ای که الان انگار یه جورایی اخم روش بود تلفن رو از دستم گرفت و گفت بده من شمارش رو ببینم!!!

من که گوشیه تلفن رو می دادم دستش راهم و کشیدم و رفتم سمت اتاق و گفتم شماره ای نمی افته ددی و وارد اتاقم شدم....

داشتم لباسها رو توی کمد اویزون می کردم که یه دفعه سر و صدای معدم بلند شد..... چه گشنم شده بود!!با این فکر که امشب باید یه غذای خوشمزه برای خودمون درست کنم لباسهام رو توی کمد درست کردم و دمپایی های روفرشیم که کنار تختم گذاشته بودم رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون....

نگاهم چرخید روی ددی که هنوز همونجور با لباسهای بیرونش توی کاناپه قهوه ای رنگمون انگار فرو رفته بود.....

ددی چرا لباسهاتون رو عوض نکردین؟ بابا که توی جاش کمی جابجا میشد نگاهی به ساعت انداخت و گفت :اصلا یادم نبود که یه قرار ساعت 8 دارم که خود طرف همین الان دوباره تماس گرفت و بهم یاد اوری کرد....

من که سری تکون میدادم نگاهی به ساعت که هنوز یه نیم ساعتی به 8 مونده بود انداختم و با گفتن اهان ....رفتم توی اشپزخونه و از توی یخچال یه ظرف میوه برای ددی اوردم بیرون و نشستم کنارش؟

دد انگار گرفته به نظر میاین!!کارا خوب پیش میره؟

ددی که سیبی پوست می کند گفت:اره دختر م....اره عزیز بابا....همه چیز خوبه!! خب بگو ببینم حالا خودت نظرت چیه راجع به این تور دو روزه دوس داری بری؟

من که سیبی که به طرفم گرفته بود رو از سر چاقو بر می داشتم لبخندی زدم و گفتم:اگه شما موافق باشید خب چرا که نه!!!


romangram.com | @romangram_com