#ما_پنج_نفر_پارت_9


دیشب با،باباوسبحان خداحافظی کرده بودم ودیگه لازم نبود بهشون زنگ بزنم

دررو بستم وبه سمت ماشین احسان رفتم.

-به به داداش مارو باش چه به خودشم رسیده انگارمیخواییم بریم عروسی!

-نه که خواهرگرام اصلابه خودش نرسیده!

-کی؟من؟اصلا!!

-باشه توراس میگی.

به تیپش نگاه کردم یه تیشرت مشکی که تضادباپوست خیلی سفیدش بودوبهش میومدوشلوارمشکی وعینک آفتابی وساعت مارکدار.

احسان واقعاپسرجذابی بود.

چشم های عسلی وبینی کوچک ولبای معمولی وموهای خرمایی که همیشه مدل خامه ای بودند.

-ساغی خانم میدونم خوشگلم بریم ک دیرشد!

باحرص گفتم:ای خودشیفته بدبخت!اومدم..



سارا:


romangram.com | @romangram_com