#ما_پنج_نفر_پارت_22

_ راستش من آخر هفته با دوستام یه مهمونی گرفتیم خوشحال می شیم شما و دوستانتون هم تشریف بیارید!

یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم:

بله!!!?? چرا باید به مهمونی کسی که نمی شناسم بیام?!

از جواب صریحم جا خورد و گفت: ببخشید منظور خاصی نداشتم و اصلا قصد ناراحت کردن شما را هم نداشتم!

_ در هر حال من نمی تونم بیام

_ می شه الان جوابم را ندید و کمی فکر کنید?!قصد بدی ندارم فقط می خوام یکم بیشتر با هم آشنا بشیم!

_ شما همیشه با همه دانشجوهاتون همین طور می خواین صمیمی بشید?!

_ نه اصلا ولی می شه شماره شما را داشته باشم؟

پسر بدی به نظر نمی اومد شمارمو دادم و اون هم یه تک رو گوشیم زد و تشکر کرد و من هم به طرف بچه‌ها رفتم۰

زهرا: چی دو ساعته زر زر می کردین هر چی نگاتون می کنم اصلا انگار نه انگار زود تند سریع بگو چی می گفتین؟خندیدم!

_ هیچی به یه مهمونی که آخر هفتست دعوتم کرد

_چییی؟ تو چی گفتی؟ قبول که نکردی؟بیشعور چه زودم پیشنهاد میده!

بابا این بازیشه می خواد تو رو ببره آنکارا( دوستان امیدوارم منظورم رو از کلمه آنکارا فهمیده باشید)

به حرف زهرا خندیدم :نه بابا پسر بدی نیست .

romangram.com | @romangram_com