#لرد_سوداگران_پارت_81
رو زمین دراز کشیدم امپول و برام زدو کنارم همونجا نشست
_یعنی چی میشه مرداس
_چیزی نمیشه مرد نگران نباش
_فکر میکنی دخترا قبول کنن
_مجبورن تا زمانی که بخان پیش ما باشین بعدش میتونن برن
_مگه الکی مرداس قراره زنت بشه میتونه بره چیه اخه ! من نمیفهمم چرا نمیتونن همینطوری باشن
_نمیدونم سرتیپ و محمود خیلی براشون مهمه
_خب دخترا به خودشون مربوطه چطور میخان زندگی کنن
_موقته نه دائم اینم فقط بخاطر محمود و قولم به سرتیپه
_اگر میگفتن الهه لجبازی کیه میگفتم صد درصد مرداسه
پوف کلافه ای کشیدم از کنارم بلند شد. نمیتونستم بخوابم ولی خیلی خسته بودم ، کم کم همه وسایلشون و جمع کردن و و تو هال نشسته بودن
_تمام وسایل مورد نیاز و برداشتین؟
همه تایید کردن ،رفتیم بیرون سوار دوتا ماشین شدیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم ،تو راه همش سرم میوفتاد، نمیتونستم وزنش و تحمل کنم این چه مسکنی بود که بهم پرهام زده بود
ویدا:حالتون خوبه ؟
بهش نگاهی انداختم نگران به بلیزم خیره شده بود برام جالب بود که این دختر انقدر خجالتیه، بعد وندا فکر میکنه میتونن از پس خودشون بربیان که اونطوری جلوی من گارد میگیره و دم از حق خودش و خواهرش میزنه. یکم دلم براشون سوخت بعد مرگ عزیزاشون حق دارن انقدر تهاجمی عمل کنن
_اره
نیم نگاهی بهم کرد و سرش و دوباره انداخت پایین و باشالش شروع کرد بازی کردن ،منم سرم و به پنجره تکیه دادم تا بتونم وزن سرم و تحمل کنم
romangram.com | @romangram_com