#لرد_سوداگران_پارت_79
یزدان ازمون جدا شد ،پرهام کنارم راه میومد حس میکردم میخاد چیزی بگه ،کنار در وایسادم و نگاهش کردم وقتی به صورتم نگاه کرد شروع کرد حرف زدن
_مرداس داره چی پیش میاد ؟میخای دخترا رو هم بیاری واقعا؟
_پرهام من الان گیج تر از همتونم فقط بیا بریم باید زود برگردیم تهران
_اخه چرا اونجا
_چون تنها کسی که میتونه برای من اطلاعات در بیاره اونجاست
_کیو میگی بنیتا؟
_اون احمق که خودشم مهره سوختس ،نه هستی رو میگم
_اون کیه؟
_بعدا متوجه میشی بدو سریعتر بریم
به سمت خونه محمود میروند ذهنم درگیر بود باید میفهمیدم کی میخاد منو بکشه و از سر راه برداره
محمود رو تو چارچوب در دیدم ، کمی از در فاصله گرفت که بریم تو سرم بشدت درد میکرد و این بخاطر بی خوابی و درد زیادم بود ولی کسی نبودم که بروی خودم بیارم .رو اولین مبل نشستم
_محمود ، عباس ترتیب پرواز رو داده؟
_اره ،مرداس واقعا میخای دخترام و ببری؟
انگشتام و از رو چشمم برداشتم و نگاهش کردم نگرانی تو صورتش موج میزد
_محمود تو و خانوادت هم میرید زیر نظر اونوقت انتظار داری دخترا کجا باشن من همین امشب میرم که امنیت خونم و بالا ببرم ،تا متوجه بشیم اینا کین و از طرف کدوم گروهن
سرش و پایین انداخت خیلی اروم و زمزمه وار گفت
_کاش به استاد سرخ کمک نمیکردی
romangram.com | @romangram_com