#لمس_خوشبختی_پارت_65

-راه بیوفت دیگه، وسط اتوبانیما
امیرسام نفسشو با حرص بیرون فرستاد و ماشینو به حرکت در اورد...
به ساعت نگاه کردم 1:30 شب بود، پام به شدت از داخل کچ می خارید و هیچ کاریم از دستم بر نمی اومد. با گریه موهامو که اشفته دورم ریخته بود کنار زدم و با ناچاری به گچ پام نگاه کردم و در اخر با صدای بلند فریاد زدم:
-سام؟
دوباری با صدای بلندتری تلاش کردم:
-سام؟
لعنتی حتما خوابه، بعد از چند ثانیه دوباره و دوباره صدا زدم که یکهو در باز شد و امیرسام سراسیمه داخل اتاق شد و گفت:
-چی شده؟
نگاهی به چهره خواب الود و سینه برهنش انداختم و با گریه گفتم:
-پام می خاره
اخمی کرد و گفت:
-چون پات می خاره منو با اون وضع صدا زدی و بیدار کردی؟
کلافه گفتم:
-پام از توی گچ می خاره دارم دیونه می شم
بهم نزدیک شد و گفت:
-خوب حالا من اومدم خارشش قطع شد؟
با حرص و گریه گفتم:
-بس کن سام الان اصلا وقت مناسبی برای اذیت کردن من نیست
اخم غلیضی کرد و گفت:
-حالا میگی من چی کار کنم
-اگه میدونستم چی کار کنم که شمارو صدا نمی کردم
-خیلی خوب الکی ابغوره نگیر تا برم یک چیزی پیدا کنم بکنیم داخل گچ
و به دنبال این حرف از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد با سیخی برگشت، سیخو به سمتم گرفت و گفت:
-بیا اینو بکن توی گچ هرجا که می خاره بخارون
-چی؟ با این که پام داغون میشه
-چاره دیگه ایی نیست پات تازه اول جوش خوردنشه و اول خارشاش
با بغض و صدای بچگونه ایی گفتم:
-میترسم اگه پام ببره چی؟
با حرص سیخو از دستم کشید و گفت:
-بعضی وقتا واقعا بچه میشی، کجاش می خاره؟

romangram.com | @romangram_com