#لمس_خوشبختی_پارت_57
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد
بی خیال گوشیو کناری پرت کردم و روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم، اولین چیزی که جلوی چشمم اومد چهره نگران تارا بود که می گفت:
- یک سال دیگه هم همین طوره؟ دو سال دیگه چی؟ بالاخره خسته میشی
حق با تارا بود تا کی می خواستم به این زندگی ادامه بدم؟ واقعا من توی زندگیم ارامش داشتم؟ میشد به من گفت یک فرد خوش بخت؟ نه... واقعا نه...
سنم که رفت بالا منم مثل همه ادمای دیگه همدم می خوام تا اخر عمرم که نمیتونم با دوستام باشم بالاخره همشون یه روزی ازدواج می کنن...
سنم که رفت بالا، دوستای دیگم که بچه دار شدن منم یکیو می خوام که از خودم باشه از وجودم...
توی این افکار بودم که چهره امیرسام اومد توی ذهنم... امیرسام خوب بود، واقعا خوب بود اما دلش مال من نیست، البته حقم داره من دختر قاتل باباشم... اما شقایق گفت که میشه... اگه من بخوام می تونم قلبشو مال خودم کنم...
اره درسا خانم خودتو دست کم نگیر... از فردا یک زندگی جدید شروع کن، یک زندگی رو به خوش بختی ، یک زندگی رو به روز های خوب با امیرسام
اره درستش همینه...
با همین افکار چشم روی هم گذاشتم و به خوابی با ارامش رفتم.
***
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد
با شنیدن صدای زنگ در گوشیمو روی اپن گذاشتم و به سمت ایفون رفتم، با دیدن چهره بچه ها درو باز کردم و برای استقبال جلوی در رفتم، شالمو جلوی ایینه جاکفشی درست کردم و با شنیدن سر و صدای بچه ها درو باز کردم، نگاهی به دوستای همیشه شادم انداختم و با لبخند گفتم:
-چه خبرتونه کل ساختمونو گذاشتید روی سرتون
ارمان چشماشو گرد کرد و گفت:
-این عوض خوشامد گویه؟
صورتمو براش کج و کوله کردم و گفتم:
-بیا برو تو شما مهمونید مگه؟
پارسا ارمانو کنار زد و همون طور که وارد می شد گفت:
-اینو راست میگه، مارو اگه ول کنن هر روز اینجاییم، پاتوقیه واسعه خودش
لبخندی زدم و گفتم:
-حالا خوبه یک بارم نیومدی خونه ما
پارسا خندید و دیگه چیزی نگفت، به بقیه سلام کردم و راهنماییشون کردم برن داخل، شهاب اخرین نفر داخل شد و توی کسری از ثانیه گونمو ب*و*سید و فرار کرد. با خنده گفتم:
-شانس اوردی نمیتونم بیام دنبالت، خره چندبار بگم منو اینجوری ب*و*س نکن
شهاب بی توجه به من وارد هال شد و کنار بقیه بچه ها نشست،به دنبالش وارد هال شدم و به رسم مهمون داری گفتم:
-چرا اینجا نشستید، میرفتید بالا توی پذیرایی
مهرداد بی خیال گفت:
-فهمیدیم مهمون نوازی بیا بشین دیگه
با خنده گفتم:
-هیچ چیزتون مثل ادم نیست
romangram.com | @romangram_com