#کوچ_غریبانه_پارت_12
-لطفا بذاریدش این جلو.
همان جا ایستاده بود:اگه ممکنه خودت زحمتش رو بکش. بیخیال با دو دست قسمت زیر ظرف را محکم گرفتم.یک آن گرمی دست های او را روی دست هایم احساس کردم و از این تماس تنم لرزید.هنوز از شوک این تماس بیرون نیامده بودم که صدایش را که کمی لرزش داشت شنیدم.
-کار دیگه ای نیست که انجام بدم؟
از چشم هایش شراره های هوس پیدا بود.چه قدر از این نگاه می ترسیدم.
-نه خیلی ممنون.
کلامم تلخ و سرد بود.در کمال پررویی لبخندی نثارم کرد.حالا یه کم مهربون تر از این باشی که جای دوری نمیره... ناسلامتی منم پسر خاله تم بالاخره ما هم این میون یه سهمی داریم.
از وقتی من و مسعود را با هم در پارک دیده بود این طور وقیح شده بود.وگرنه قبل از آن جرات این غلط کردن ها را نداشت.همان طور که ظرف رادر جایش می گذاشتم نظری تند به او انداختم:حیف که به احترام خاله نمی تونم جوابتو بدم والا می دونستم چی بهت بگم.حالا بهتره بری پایین تا صدام در نیومده.
-باشه می رم ولی با آدم سمجی طرف هستی که به این سادگی دست بردار نیست.پس سعی کن یه جوری با خودت کنار بیایی.
تعریف دله بازی وهیزبازی های او را زیاد شنیده بودم.اما این بار طرفش را عوضی گرفته بود.با خشم از جا پریدم:دیگه داری شورشو در میاری ناصر.بهتره اینو بدونی که اگه کسی بد به من نیگا کنه مسعود حقشو می ذاره کف دستش پس حواست به خودت باشه.انگار انتظار این عکس العمل را نداشت.کمی جا خورد اما از رو نرفت و باز همان طور که دور می شد با تبسم لج داری گفت:خواهیم دید دختر خاله خواهیم دید.و از آن به بعد پچ پچ های یواشکی خاله میهن و مامان مهری شروع شد.
romangram.com | @romangram_com