#کینه_عشق_پارت_94


سام با هول کیفش رو روی پله ها رها کرد که با صدای مهیبی از پله ها سر خورد و بعد دستاش رو زیر بدنم حس کردم و صدای هراسون مادر جون که از دور به گوشم رسید:وای خاک بر سر...و دیگه چیزی نفهمیدم...

وقتی به هوش اومدم که سرم تو دستم رو به اتمام بود...نگاهی به اطرافم کردم تو اتاق خودم بودم و ساحل هم لبه ی تخت نشسته بود...پدر جون و سام هم روی مبل دو نفره نشسته بودند...مادر جون ثریا خانم هم همون موقع وارد اتاق شدند...سام با دیدن چشمای بازم از جاش بلند شد و با دو قدم بلند خودش رو کنارم رسوند و گفت:خوبی فریماه؟؟

سر تکون دادم که یعنی اره...

مادر جون جلو اومد و دستش رو روی پیشونیم گذاشت و گفت:وای هنوزم تب داره...بعد حوله ی مرطوبی از تو سینی ای که تو دست ثریا خانم بود برداشت و روی پیشونیم گذاشت....خنکای مطبوع حوله حالم رو کمی بهتر کرد....

ساحل دستم رو تو دستاش گرفته بود و با نگرانی بهم نگاه می کرد...پدر جون وقتی دید که حالم بهتره خداحافظی کرد و به شرکت رفت...سام هم به دنبالش...فقط مادرجون و ساحل تو اتاق موندن...

ساحل خیلی بی مقدمه و ناگهانی پرسید:دوسش داری؟؟

با بی حالی گفتم:نمی فهمم منظورت چیه؟؟

ساحل با بی ادبی گفت:شهبازی رو می گم...

سر تکون دادم:نه..

ساحل ادامه داد:پس چرا قبول کردی بیاد خواستگاریت؟؟


romangram.com | @romangram_com