#کینه_عشق_پارت_88


با یاداوری گذشته اشک تو چشمام جمع شد و گفتم:ساحل ازت ممنونم...اگه تو منو اینجا نمی اوردی...معلوم نبود من الان تو چه وضعیتی بودم.

ساحل مهربون گونه ام رو بوسید و گفت:دلم نمی خواد به اون روزا فکر کنی...تو الان باید به فکر اینده ات و خوشبختیت باشی...فهمیدی؟؟

سری به نشونه ی تایید تکون دادم و از جام بلند شدم....به سمت کمدم رفتم و از توش چند دست لباس بیرون کشیدم و روی تخت انداختم و روبه ساحل پرسیدم:کدومشون خوبه؟؟برای امشب...نمی تونم انتخاب کنم...

ساحل جلو اومد و لباس ها رو وارسی کرد...از توش یه دست کت شلوار زیتونی بیرون کشید و گفت:اینو بپوش ببینم...پوشیدم...

نگاهی بهم انداخت و گفت:نه...انگار یه طوریه...به چهره ات نمیاد...

یه پیرهن صورتی و کوتاه به سمتم گرفت و گفت:خوب اینو بپوش....

به لباس چشم دوختم و سر بالا انداختم:این خیلی جلفه...مناسب امشب نیست...

ساحل دو سه دست لباس دیگه از کمد بیرون کشید ولی یا اون نمیپسندیدشون یا من...تا اینکه تقه ای به در خورد و مادر جون وارد اتاق شد و با دیدن لباس هایی که رو مبل و تخت پراکنده شده بود اخمی کرد و گفت:شما اینجا رو شخم زدید؟؟

خودمو روی مبل انداختم و گفتم:وای مادر جون نمی تونم لباس انتخاب کنم...شما یه کمکی بکنید...این ساحل که نتونست کمکم کنه...

مادر جون به سمت لباس ها رفت و با دقت براندازشون کرد و بعد از توشون یه پیرهن سرمه ای و ماکسی بیرون کشید و گفت:فریماه جان..اینو بپوش ببینم...


romangram.com | @romangram_com