#کینه_عشق_پارت_151

چشمام رو بستم از این لذتی که آغوشش بهم میداد و گفتم:چی رو؟؟

وارد اتاق شد و من رو آروم روی تخت انداخت و قلقلکم داد...اونقدر که دیگه به التماس افتاده بودم و از خنده اشکم سرازیر بود...

سام ولم کرد...دستش رو بالا آورد و اشکهام رو پاک کرد....سرش رو جلو آورد و آروم بوسیدم و مشغول نوازشم شد.

چهار روزی میشد که تو شمال بودیم....

بعد از نهار روز چهارم به سام گفتم:سامی کی برمی گردیم؟؟

سام نگاهی بهم انداخت و گفت:چطور مگه؟؟

گفتم:خوب من از اول هفته ی دیگه باید برم استخر مرخصیم تموم میشه...

سر تکون داد:باشه فردا صبح برمی گردیم که فردا رو استراحت کنی و جمعه رو پیش مامان اینا باشیم...از شنبه هم تو برو به کارت برس.....چند روز در هفته کلاس داری؟؟

جواب دادم:دو روز...یکشنبه ها و سه شنبه ها.

سام آهانی گفت و رفت تا استراحت کنه....

فردای اون روز به تهران برگشتیم و با استقبال گرم خانواده رو به رو شدیم...وقتی وارد اتاق خودمون شدم از دیدن بزرگی و زیبایی اتاق حیرت کردم...اتاقی دلباز با نورگیر فوق العاده عالی....دکور اتاق به رنگ یاسی و بنفش کمرنگ بود و یه تختخواب بزرگ و زیبا از چوب بلوط وسط اتاق قرار داشت....پرده ها یاسی و بنفش تیره بود و یه میز توالت هم از جنس تخت کنار اتاق بود...یه میز کار و مطالعه هم گوشه ی سمت چپ بود و یه قفسه ی بزرگ کتاب کنارش روی دیوار نصب شده بود...

romangram.com | @romangram_com