#کینه_عشق_پارت_147

سام پیاده شد و من هم ایضا...

سام به صمد آقا سلام کرد و او هم دست سام رو فشرد و تبریک گفت...

وارد ویلا شدیم...سرگردون وسط ویلا ایستادم...صمد آقا چمدون رو تو سالن گذاشت و رفت...سام هم وارد آشپز خونه شد...شنلم و کت سام رو درآوردم و مرتب روی مبل گذاشتم...کفشام رو هم درآوردم و به سمت شومینه ی خاموش رفتم و روی زمین نشستم...دامنم رو روی زمین دورم پهن کردم و به مبل پشت سرم تکیه دادم...

سام با سینی صبحانه از آشپزخونه بیرون اومد و گفت:هنوز خسته ای؟؟

مثل بچه ها سر تکون دادم و گفتم:اوهوم.

سام سینی رو روی زمین گذاشت و کنارم نشست...من رو تو آغوشش گرفت و سرم رو به سینه اش چسبوند و گفت:صبحانه بخوریم بعد میریم می خوابیم...

نگاه بامزه و خسته ای به سام کردم که به قهقهه خندید و گفت:چند بار بگم اونجوری نگام نکن دلم ضعف میره؟؟....بعد خیلی کوتاه بوسیدم...

لبام رو جلو دادم و گفتم:سامی من اشتها ندارم...تازه ساعت7 صبحه...بخوابیم...

سام به آهستگی دست زیر بدنم انداخت و مثل پر کاه از زمین بلندم کرد و گفت:باشه عروسکم اول خواب...بعد صبحانه...

من رو با لباس روی تخت خوابوند و تاجم رو از سرم درآورد...بعد هم موهام رو باز کرد و مشغول نوازش ابریشم موهام شد....

خجالت زده گفتم:سامی اگه می خوای من...

romangram.com | @romangram_com