#کینه_عشق_پارت_139
سام لبخندی از سر رضایت زد و تشکر کرد...آخه قرار بود ما تو همون خونه زندگی کنیم...چند تا کارگر و طراح داخلی آورده بودیم تا اتاق من و سام رو با هم یکی کنن و از توش یه اتاق بزرگ در بیارن...اون روزی که من از سام درخواست کردم تا تو همون خونه بمونیم از یادم نمیره...قیافه ی سام اون روز اونقدر جالب بود که هر وقت به اون روز فکر می کنم قیافه اش میاد جلوی چشمم...
اونروز دو تایی رفته بودیم دربند که ناهار رو اونجا بخوریم...تقریبا" یک ماه پیش بود...
وقتی نشستیم سام گفت که یه آپارتمان تو فرمانیه داره ولی به تعمیرات احتیاج داره و باید دکوراسیون داخلیش عوض بشه...
سرم رو روی شونه ی سام گذاشتم و گفتم:سامی من نمی خوام تو آپارتمان زندگی کنم...
در حالیکه با انگشتهای دستم بازی می کرد سرش رو روی صورتم خم کرد و گفت:پس سر کار خانم می خوان کجا تشریف ببرن؟
خندیدم و گفتم:هیچ جا.
سام چهره در هم کشید و گفت:منظورت چیه؟؟
در حالیکه ریز ریز می خندیدم گفتم:من دلم می خواد پیش پدرجون و مادرجون زندگی کنیم...تو خونه باغ.
سام با تعجب کمی صداش رو بالا برد و گفت:چی؟
لبامو جلو دادم و گفتم:اینقدر تعجب داشت؟؟
آهسته گفت:باور نمی کنم که تو بخوای تو همون خونه و پیش پدر و مادر من زندگی کنی.
romangram.com | @romangram_com