#خیس_مثل_باران_پارت_51


گیسو هم حسابی تو درساش غرق شده بود فقط گهگاهی یاده اون پسر چشم آسمونی میوفتاد...

سهیل راضی از رابطه ای که باغزل داشت دوره کثافت کاری هاشو خط کشیده بود؛ عرفان با نازنین بود اما از دخترای دیگم نمیگذشت؛ آراد حسابی کلافه شده بود از تو خونه موندنو تفریح نکردن گاهی شبام لیندارو مهمون آغوشش میکرد...

تا اینکه یه روز؛ سه تایی تو شرکت نشسته بودن و گپ میزدن که آراد گفت:

_ من دارم میرم شمال شمام میاید بیاد

هر دو باهم: کی؟؟

_ آخر هفته میرم دو روزم میمونم؛ کلافه شدم تو خونه

سهیل: _ منم باغزل میام

آراد:_ سهیل اون دخترو بیخیال شو دختر خوبیه به تو نمیخوره

سهیل:_میدونم خیلی پاکه منم بهش کاری ندارم واسه خودش میخوامش

عرفان:_ خب منم میگم نازی بیاد

آراد:_ اما من کسیو نمیارم به تنهایی نیاز دارم؛ عرفان توام بیخیال اون نازی شو بیشتر از این بازیش نده تو که نمیخوایش

عرفان:_ مگه تو لیندا و دخترای دیگه رو میخوای که ازشون استفاده میکنی

آراد عصبانی شدو خسته از مقایسه های پی در پی برادرش گفت:_ من با هر دختری بودم با خواست اونا بوده مثله تو با دختره پاکم نرفتمو از سادگیشون سو استفاده نکردم

عرفان: من با تو فرق دارم

نیم ساعتی با هم بحث کردن اما بحثشون به جایی نرسید

آراد در دل آرزو میکرد ای کاش فقط یک بار فقط یکبار محض رضای خدا هم که شده عرفان به حرف هاش گوش میداد، اما عرفان خیلی بیش از حد تو هوس هاش غرق شده بودو این افراط زیادی روزی کار دستش میداد، آراد که میدانست ته این کار ها چیستو خودش تا آخر خط رفته بود، به همان دختر عموی سمجش راضی بود هیچ دلش نمیخواست با احساسات کسی بازی کند...






romangram.com | @romangram_com