#خیس_مثل_باران_پارت_47
عرفان نازنینو هل داد تو اتاق درو بست و گفت:
__این دخترا کین؟
_ دوستای صمیمیم
__ سهیل چشمش غزلو گرفته همش راجبه اون حرف میزنه
_ واقعا؟
__ آره دو دقیقه یه بار گوشیشو نگاه میکنه ببینه غزل زنگ زده یا نه؟
_ یعنی علاقه مند شده
عرفان در حالی که سرشو کج میکرد گفت:
_ علاقه که نه ولی خوشش اومده
__ خوش به حالش
عرفان لبشو کج کردو گفت:
_چرا اونوقت؟
__ خب چون ازش خوشش اومده دیگه
عرفان یه قدم برداشتو دستاشو انداخت رو شونه ی نازنین خم شدو زل زد تو چشماش
_مگه من خوشم نیمده؟
__نه خب نمی...
عرفان دیگ اجازه حرف ندادونازنینو بوسید، بازهم از روی هوس تمام حرکاتش فریاد میزد که هیچ عشقی در وجودش
نیست بعد از چند دقیقه عرفان سرشو عقب کشید و با چشمای سبز لجنی که حالا بیش از حد خمار شده بود گفت:
romangram.com | @romangram_com