#خیس_مثل_باران_پارت_45


همه رفتن پشت در اتاق آراد و سهیل در زد

_ بیا

سهیل درو باز کردو گفت:

__ بفرمائید خواهش میکنم

همه وارد شدن یه اتاق خیلی بزرگ که دور تا دورش صندلی های چرم قهوه ای بود، با یه میز وسطش ته اتاق یه میز خیلی بزرگ قهوه ای سوخته بود و یه صندلی قهوه ای سوخته، پشتش یه پنجره سر تا سری بود که آراد پشت به بقیه جلوش وایساده بودو دستش تو جیبش بود و از نظره گیسو واقعا شبیه به مدلای اروپایی بود با اون موهای طلایی که تو آفتاب طلائی تر شده بود...

عرفان: به به خانومای خوشگل بفرمایید و رو به نازی گفت

__ نازی عزیزم خوش اومدی

همه نشستن رو صندلی ها ولی آراد هنوز برنگشته بود که حرصه گیسو در اومدو گفت

_ انگار برادرتون لال شدن و سلام بلد نیستن

آراد با یه پوزخند و ابروی بالا پریده برگشت و زل زد تو چشمای گیسو وگفت:

_ نازنین خانوم نمیدونستم دوس دختره عرفانی

__ سلام آقا آراد من خودمم نمیدونستم عرفان برادره شماست

_حالا چرا باز خدمتکارتواوردی

وقتی اینو میگفت زل زده بود تو چشمای گیسو؛ گیسو عصبانی شد بلند شد و رو به جمع گفت:

_ من میرم

ولی قبل از اینکه یه قدم برداره صدای پر تحمکم آراد تو گوشش پیچید

__بشین

انقد با تحکم گفت که گیسو به معنای واقعی خفه شد و نشست


romangram.com | @romangram_com