#خیانت_پارت_36


تماس رو که قطع کردم لرزش بدنم شروع شد. روی پیشونیم عرق نشسته بود. نفس کشیدن برام هر لحظه سخت تر می شد.

با خودم گفتم:"من که تصمیم رو گرفتم، پس چرا می لرزم؟"

گوشی رو برداشتم و به طرف بالکن رفتم. فکر می کردم هوای آزاد آرومم می کند...اما هیچ تاثیری نداشت.

روی صندلی نشستم. چشمام رو بستم و سعی کردم با نفس های عمیق آرامش رو به بدنم تزریق کنم.

صدای موبایل اومد...همونطور که چشمام بسته بود دکمه اتصال رو زدم.

"خانوم خوشگل زنگ زدم به اون دکتر، کلی اصرار کردم تا قبول کرد، آخه 4 ماه یعنی یه آدم زنده"

جوابی ندادم...نفسم یاری نمی کرد.

"امروز وقت داره بره؟"

چشمانم از ترس باز شدند.

"امروز؟"

"آره چطور؟ وقت نداره؟"

هول شده بودم. دلم فریاد زد:"امروز نه" اما مغزم:"هر چی زودتر بهتر"

"ساعت چند؟"

"گفت 2 ظهر"


romangram.com | @romangram_com