#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_87
غافلگیرم کرد. هنوز هم وقتی یاد اون روز میوفتم تنم میلرزه. بدترین روز عمرم بود و هرگز
فراموشم نمیشه
این روزا هم انقدر بداخلاق و بی جنبه بازی درمیارم که خودم از خودم بدم میاد چه برسه
به اون
میدونم در حقش بی انصافی میکنم
به جای اینکه ازش ممنون باشم که مردونگی کرد و پام موند همش اذیتش میکنم ولی..
ولی دست خودم نیس. بعضی اوقات که یاد اون روز میوفتم روانی میشم و یه کارایی میکنم و
حرفایی میزنم که نباید بزنم هر چند سعی داره باهام کنار بیاد اما خب بعضی اوقات هم عصبانیم
میکنه
تا میام باهاش خوب باشم دوست نداشتنم رو میکوبه توی سرم. منم آدمم ، دل دارم ..
احساس دارم.. معلومه که بهم برمیخوره اما سعی میکنم نزارم بفهمه حسم رو..
اونقدر مشغول فکر کردن بودم که نفهمیدم کی وارد اتاقمون شدم وجلوکمد ایستادم.
روی تیشرتم بافت قهوه ای ساده و نسبتاکوتاهی پوشیدم شلوارم خوب بود . روسری کوتاهی هم
پوشیدم و رفتم پایین. با دیدن پسری که باهاشون بود شاخام دراومد. این اینجا چیکار میکنه؟
نگاه متعجبم رو ازش گرفتم و با همتا و کسرا سلام کردم. نگاه کامیاب همچنان به من بود.
زیر نگاهش معذب بودم
_سلام
_سلام نو عروس. تبریک میگم نمیدونستم ازدواج کردی!
با کنایه حرف میزد. عجب پرروییه این! یه جوری حرف میزنه انگار یه قولی چیزی بهش
دادم بعد زدم زیرش.
romangram.com | @romangram_com