#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_53
« شهره تو موبایل می گه »
بگوش باش، تمام!
همون کوچه
یه پسر با یه کیف سامسونیت داره از تو پیاده رو می ره. چند قدم عقب ترش، فریبا »
تعقیبش می کنه و پشت سر فریبا، شهره که موبایلم دست شه حرکت می کنه. دوربین مریم
رو نوشون می ده که سر همون کوچه، اون طرف خیابون، تو پیاده رو واستاده و از دور
« مواظب فریبا ایناس
فریبا : آقا!
« پسره می ایسته و بر می گرده طرف فریبا و می گه »
بفرمائین!
فریبا : می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟
پسره : خواهشمی کنم!
فریبا : مطمئن هستم که شما فرد فهمیده اي هستین.
پسر : خواهشمی کنم، لطف دارین!
فریبا : من، شما و خونوداتونو، دورادور می شناسم و به عنوان یه خواستگار خدمت تون
رسیدم.
« پسره می خنده و می گه »
اگه شما بنده و خونواده م رو، همونطور که فرموندین، می شناسین، باید حتما مطلع باشین
romangram.com | @romangram_com