#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_45
می ره پایین، پسره وحشت می کنه اما هیچ نمی گی . شهره حرکت می کنه که فریبا به
« پسره می گه
ببخشین، حضرتعالی چند سال شونه؟
پسره حالت اضطراب داره . فریبا برگشته و نگاهش می کنه . مریمم همینطور . شهره م »
آینه رو رو طرف اون بر می گردونه و از تو آینه نگاهش می کنه . همه شونم یه لبخند
« ! خطرناك رو لب شونه
پسره : 29 سال.
« مریم آروم آروم سرشو بالا و پایین می بره و می گه »
ماشاله!ماشااله! ببخشین، متاهل تشریغ دارین؟
پسره : خیر، اما کم کم دیگه خیال شو دارم.
فریبام همونجور که برگشته و به پسره نگاه می کنه، آروم آروم سرشو بالا و پایین می »
« بره و می گه
ایشااله!ایشااله!
شهره : با پدر و مادرتون زندگی می کنین؟
پسره : بعله خانم!
« ! حالا دیگه پسره ترسیده »
فریبا : الان می خواي کجا بري پسر جون؟!
« پسره که دیگه کاملا ترسیده، با حالت التماس می گه »
romangram.com | @romangram_com