#خانم_پرستار_پارت_27

ــ آره خانم، تو یخچاله دادم به لاله، اون گذاشت.
ـ خوبه، نارا، نازی بیاید دیگه.
هر دو با هم از پله ها پایین امدند، از دیدن تیپشان کیف کردم...نازی لباس اسپرت دخترانه پوشیده بود، به رنگ آبی...
و نارا لباس پرنسسی، به رنگ صورتی....
با هیجان گفتم:
ـ عالی، محشره، توپ...
نازی قری به کمرش دادـ
ـ من چطورم؟
ـ توهم همین طور جیگرم.
ـ منم که بوق.
رضا بود.
به طرفش برگشتم.
لبخندی زدم یک کت اسپرت سبز پوشیده بود با شلوار کتان قهوه ایی، درختی بود برای خودش...
ـ اولا لا، آقا پسر شماره بدم؟؟
رضا با ادا رویش را برگرداند.
ــ وا، مگه خودت خواهر مادر نداری؟
خنده کوتاهی کردم.
علی هم با غرور و تیپ فوق العاده. کت اسپرت قهوه ایی با شلوار کتان کرم به جمع ما پیوست!
***
***
جشن تولد کم کم به پایان رسید و مهمانان در حال رفتن بودند و مسلما منم در حال بدرقه بودم...
بچه ها رفتند تا بخوابند، منم بعد از کمی سر و سامان دادن به عمارت، از پله ها بالا رفتم.
کنجکاو بودم ببینم در اتاق مرحوم آرش بعد دوسال چه خبره؟
پس بی سر و صدا وارد اتاقش شدم...

romangram.com | @romangram_com