#خان_پارت_90

-باشه، هواتو دارم. فقط اگه بری و برنگردی، منو بدبخت کردی. بعد یک عمر
نفرینم پشت سرته ها.
خندیدم:
-چرا برنگردم؟ فقط میخوام از یک سری چیزا سر دربیارم. دو ساعت دیگه
خونهم خیالت راحت.
از جا بلند شدم، اونم ایستاد و گفت:
-صبر کن اول بیرون رو بررسی کنم اگه مشکلی نبود برو.
سر تکون دادم، بیرون رفت منم پشت سرش!
توی حیاط خدمه مشغول آشپزی بودن. چوپان جدید هم قصد داشت گوسفندها رو
برای چرا به دامنهی کوه ببره.
پشت سر گلبانو وارد حیاط شدم و گفت:
-من سر خدمه رو گرم میکنم، تو از پشت خونه که به کوهستان راه داره برو.
فقط صبر کن هر موقع من اشاره کردم بری، سرخود کاری نکنی.
زمزمه کردم:
-باشه خیالت راحت.
سمت خدمه رفت و مشغول بررسی برنجی که داشتند دم میکردند شد. وقتی خوب
سرشون رو گرم کرد، با دستش اشارهای به من کرد، منم بدون اینکه توجهای
جلب کنم خونه رو دور زدم و از دامنهی کوه بالا رفتم.
آدرسی که خواهر سحر داده بود خوب تو ذهنم مونده بود. جایی نزدیک خونهی
قبلی هادی عوضی!
دامن چیندارم را بالا گرفتم تا به خار یا سنگ و کلوخ گیر نکنه و پاره بشه.
حدود نیم ساعتی رو رفتم تا اینکه بالاخره به جایی که میخواستم، رسیدم.

romangram.com | @romangram_com