#خان_پارت_130

-برو پیش علی، من خوبم.
-ولی...
خانوم بزرگ لبخند تلخی زد:
-ببرش از اتاق بیرون، اصلا ببرش پیش دخترم پریماه. فقط اون دختره که
میتونه تو این شرایط حالشو بهتر کنه. ببرش پیش پریماه...!
لفظ "دخترم" اش بیشتر از هرچیزی گلبانو را متعجب کرد.
خانومبزرگ که از پریماه بدش میآمد، چطور شده بود با این لفظ صداش میزد؟
دوباره خواست چیزی بگه که علیرضا از اتاق بیرون زد.
چهرهی گلگون از خشمش، گلبانو را نگران و وادار کرد به دنبالش از اتاق
بیرون بزنه.
در راهرو از او پرسید:
-خوبی؟
پنجههای بزرگ علیرضا لابهلای تار به تار موهاش لغزیدن و از لای دندانهای
کلید شدهاش غرید:
-بریم.
بیتوجه به لنگ زدن گلبانو که به سختی در تلاش بود پابهپای اون قدم برداره،
پلهها رو یکی پس از دیگری طی کرد و از خونه بیرون زد.
گلبانو که به سختی هم قدمش بود، از حرکت ایستاد و درحالیکه نفس نفس
میزد، داد زد:
-چیکار میکنید؟ کجا میبرید آقا؟
یک راست سمت اسطبل اسبهایش رفت. افسار اسبشو کشید و همینطور که
اون و از اسطبل بیرون میآورد، غزید:

romangram.com | @romangram_com